یک شبهایی هم هست دستم برای نوشتن با تو نمی رود مرا ببخش عزیز جانم
اسم این شبها را گذاشته ام شبی که واژه سرگردان عشق است باید تو باشی بنشینی
رو به رویم خیره شوی به من تا بنویسم طرز نگاه کردنت را تا این واژه های سرگردان کمی
آرام بگیرند میشود کمی هم لبخند بزنی گناه دارند کلمات بیچاره بس که از نبودنت نوشتنشان
رنگ باخته اند می خواهم با قلم و کاغذ مست کنم با واژه ها سماع کنم فقط مانده ام با
چشمانت چه کنم می شود چشمانت انتشارات نوشته هایم باشند و در صفحه ی اول بنویسم
تقدیم به عطر تنت که عشق میشود ؟ می خواهم از آمدن تو بنویسم از ماندن از بودن کنارم
میشود بیایی و بمانی برای همیشه کنارم و نروی میشود ؟
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|